خری آمد به سوی مادر خویش
که ای مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو کرهات را دوست داری
خر مادر بگفتا، کره خرجان
من تو را دوست دارم بهتر از جان
میان این همه خرهای خوشگل
یکی را رد بزن، این نیست مشکل
خرک از شادمانی گریه سر داد
به رویاهای خود بال و پری داد
خرک گفتا به مادر، ای عزیزم
خر همسایه را یک روز بدیدم
به من چشمک زد و از جا پریدم
مثال آهویی در دشت بیدم
از آن پس عاشق و دیوونه گشتم
همانند خری مستانه گشتم
بگفتا مادرم، ای کره خر جان
روم امشب به سوی دختر خان
دویدمو، پریدمو، گوزیدم
یه هو خود را کنار خان دیدم
خر خان گفت با من ای پسرجان
گران باشد مهر دختر خان
دو پالن، دو جالون، دو من جو
دو من یونجه و هزار هکتار طویله (این بیت قافیه نداره)
همانا گفت خرگل، ای پدرجان
مینداز سنگ سنگین ای عزیز جان
همی عشق است و مهر است و محبت
شود جایگاه پول و ثروت
خلاصه خر خان با مشقت
شد و راضی از این پیوند و وصلت
خلاصه خرک بزرگان را خبر کرد
درون آینه خود را نظر کرد
کمی روغن بزد او موی خود را
به سلمانی رفت و کوتاه کرد روی خود را
فرستادند خرگل را به خر واش
بزدند پشم و پت، هر چه که او داشت
امید است داستان این خرخان
شود سر مشق، زه کار جوانان
ببر لذت ز دوران جوانی
طرف را خر کن تا میتوانی
مباش دنبال ایشان هیچ زمانی
که پر رو میشوند، تنها میمانی
برو بیرون تو با خرهای زیبا
بکن خود را براشان کلوپاترا
نذار ریش، چو بزهای غربی
که گویند تو بزی، نه خر شرقی
مبادا خر شوی از دست آنان
سوارت می شوند چون سارهبانان
ببند با وی، خالی تا میتوانی
که باور میکنند خرهای فانی
بکن دعوت ایشان را به خانه
بگیر لب، از وی، بس عاشقانه
چون که لب گیری ز وی مثل یه زالو
شود سرخ و خجل همچون یه هولو
بگو عریان شود ایشان به خانه
بکن وی را همچون تازیانه
بکش نایلونی (......) به سر ....
نباشد که این بار دفعه آخرت
خلاصه بشنو از من یک نصیحت
بکن آویزه گوشت چو عادت
مبادا خر شوی، و زن بگیری
که تو این قلاده به گردن بگیری
اگر خواستی که زن بگیری یه وقتی
بدان زین پس که تو یه تیره بختی
تکرار حروف نشان لکنت سخن گو است نه اشتباه تایپیست !
پیرکی لال سحر گاه به طفلی الکن
می شنیدم که بدین نوع همی راند سخن
کای ز زلفت صصصبحم شا شا شام تاریک
وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
تتتریاکیم و پیش ششهد للبت
صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن
طفل گفتا: مممن را تتو تقلید مکن
گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن
می می خواهی مممشتی به ککلت بزنم
که بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟
پیر گفتا که ووالله که معلوم است این
که که زادم من بیچاره ز مادر الکن
به ههفتادو ههشتادو سه سال است افزون
که که گنگ و لا لا لم بخخلاق زمن
طفل گفتا :خخدا را صصصد بار ششکر
که برستم ز جهان از مملال و ممحن
مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو
تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما به من نیاموخت که چگونه سرازیرش کنم. زندگی به من آموخت که چگونه دوست داشته باشم ولی به من نیاموخت که چگونه فراموش کنم.
* امروز را درک کن دیروز خاطره ای بیش نیست و فرداهم رویایی بیش نیست وامروز همان فردای دیروز است که روزی چشم به راهش بودی
*رد پای اشک هایم را بگیر تا بدانی خانه ی عاشق کجاست
*به بهاران سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
***
یادته روزی که به لیست بنده هات add ام کردی ؟
یادته salam ت کردم تو هم salam ام کردی ؟
یادمه حرفتو گوش نکردم. بهم گفتی: آهای بچه چی کار کردی ؟
شاید به خاطر همینه که offline مو reply نکردی ؟
وای؛ شایدم که ignore ام کردی ؟
واااای؛ نکنه از لیستت بنده هات delete ام کردی ؟
پس بگو چرا pm میزارم جواب نمیدی
نه؛ ولی تو با معرفت تر از اینائی
خدایا؛ توای که فقط بهم دروغ نمیگی
پس چرا تو بهم جواب نمیدی ؟
خدایا من ignore شده روزگارم
حالا که اینطوره منم ولت نمیدم
اینقدر buzz میزنم تا تو جواب بدی
راستی؛ بازم یادت رفت امیلهامو جواب بدی
تا وقتی جواب ندی منم buzz میزنم
اگه جواب ندی دیگه قهر میکنم
خوب میدونم سرت شلوغه خدا جون
ولی میدونم که دلت برام نگرونه خدا جون
یعنی میاد یه روز که webcam تو روشن کنی ؟
ما رو به دیدنت invite کنی ؟
خدایا accont داره تموم میشه
میخوام یه چیزی بگم روم نمیشه
خدایا tell بهت بدم؛ زنگ میزنی ؟
آخه خدا تو چرا به ما tell ندادی ؟
خدایا؛ یه چیزی بگم دیگه میرم
خدایا؛ به خدا خیلی دوست دارم
****
کسی را که بیشتر از همه دوست می داری زود از دست میدهی.پیش از انکه خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا می گیرد و دور می شود . فکر می کردی می توانی تا اخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوه ها سرک می کشد در کنارش باشی.هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی .هنوز همه لبخند های خود را به او نشان نداده بودی
همیشه اینگونه بوده است کسی را که هنوز از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو می رودوقتی به خودت می ایی که حتی ردی از او در خیابان نیست. فکر می کردی با او می توانی بهو همه ی باغها سر بزنی و خورده ای نان را به مرغابی های تنهابدهی هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها می رفتی . هنوز ساعتهای صمیمیانه باید با او اشک می ریخت.