روم زندگی-زنده باد

زندگی رومی است و هر کس یاد یاری می کند

هر کس دور از روم گردد بی قراری می کند

یک میل از یار ، عاشق را کند زیر و زبر

دست تا یابد شب را در روم زنده داری می کند

تا نیابد یار را یک لحظه بر او قرن هاست

شاد و خندان هر زمان در روم لحظه شماری می کند

صدای دینگ عاشق از دردش حکایت می کند

چو امید از یار دارد باز دینگ دینگ  می کند

عاشق از عاشق نباشد از روم شاعران

باب طبع عشق خود چت  می کند

آه... آن دم که عاشق با خودش خلوت کند

چون مصیبت دیده در روم سوگواری می کند

شکلک خندان او را کسی هرگز نمی بیند به روم

فرصت ار یابد به وقتش ان لاین می ماند

اکونت اگر بیهوده رود می رود زیر سوال

کس نباید بداند با یار چت  می کند

عزیزا خود دانی و یارت که چت کردنت بهر چیست

عاشق صادق هماره ان لاین می ماند

خیلی وقته که دیگه مو تو سرم در نمی یاد

آخه این زن ای خدا از تو خونه در نمی یاد

تو می یای تموم می شه درد سرم

آخرش تو در میاری پدرم

آخر قصه ی ما پر از غمه

زنده باد هر که هنوز مجرده

جای گازای زنم روی تن من نقش بسته

چی کنم وای ای خدا از تو خونه در بسته


 

 

 

زندگی

اینا نوشته ی خودمه:


زندگی رسم دلپزیری ست

زندگی دییالی  به وسعت 10 سال

دیسی دارد اندازه ی 20 سال

زندگی چیزی نیست که در اتاقک روم از یاد منو تو برود

زندگی دینگ چتی ست که در گوش تو می پیچد

زندگی دیدن یک شکلک لبخند از آن طرف خط است

زندگی چیزی ست که یک پرو فایل برای هک دارد

زندگی یافتن یک دوست در جوی گندیده ی روم است

زندگی آکونت به توان ابدیت

زندگی ضرب هوت میل در یاهو ست

هر کجا هستم باشم

روم مال من است

چت ، آی دی ، وویس ، وب مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویم

به کافی نت محله ی دیگر

رستم و افراسیاب و باز قطره قطره و کادو

چو شد روز رستم بپوشید لباس به خود عطر زد شدش با کلاس
موبایلش همی بر کمربند ببست به آن ماشین همی زود نشست
زدش ترمز دستی به زیروزون شدش رو به راه و قیافه خفن
گذشت از لب جاده وعینک گرفت همی آفتاب نبودو آفتاب گرفت
یهو داد زد که ای اسفندیار اکونتم تمام شد برام کارت بیار
چو بشنید اسفندیار این سخن از آن مرتیکه یل قولتچن
بخندید و گفت:رستم بی پدر! دو روزoff گذاشتی شدی دربدر
بگفتا به او رستم تیپ خفن همی ریش بزی ومویش بلند
اسی فایده نداره همی گپ زنی برو رخش رو بیار بریم مخ زنی

باز باران قطره قطره

می چکد از سقف خانه
سقف ما سوراخ دارد

اوخ دارد ، آب دارد
کله بزغاله ما شاخ دارد

در عوض همسایه دست یمینی کاخ دارد
شعر خود را پس پری شب

برده بودم پیش عمه
عمه ام شعر مرا خواند

بر ملاج بنده کوباند
بعد مثل مرغ جنگی

گفت غران چون پلنگی
یخ کنی یخچال فرنگی


اگر داری تو عقل و دانش و هوش

برای همسرت کادو ببر موش
با بدان بد باش و با نیکان نکو

فصل گرما یخ بخور سرما لبو
به رستم چنین گفت گودرز پیر

که نانوا به من داد نان خمیر
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

دیپلم خود بدهید آب هویج نوش کنید
یکی روبهی دید بی دست و پای

پس از صرف مرغش کمی خورد چای
مکن غیبت مده بیهوده دشنام

زنت آخر تو را اندازد از بام
کبوتر با کبوتر باز با باز

خورم امشب چلو با یک عدد غاز
یکی از بزرگان اهل تمیز

سوار بر خرش شد به بالای میز
شنیدم که دارای فرخ تبار

دو تا گورخر خورد وقت نهار
چنین گفت رستم به اسفندیار

که من گشنمه نون سنگک بیار
الا ای طوطی گویای اسرار

به پای بینوایان نیست شلوار
تو کز محنت دیگران بی غمی

چرا لنگه کفش بر سرم می زنی 

مینیاتور